دنياي اين روزاي جانان و آوا
سلام سلام ! اگرچه كه ايندفعه يه كم دير اومدم اما باز هم با همه سر شلوغي اومدم بنويسم ... حالا از كجا شروع كنم خدا مي دونه! راستش ديشب عكسا رو آپلود كردم تا بيام سركار و اگه وقت كردم مطالبو اينجا بنويسم... خداييش سركار بيشتر تمركز دارم. چند شب پيش بعد از اينكه مطمئن شدم جانان خوابيده بلند شدم تا بيام يه سر اينجا و پست جديد بذارم! پاورچين پاورچين اومدم و لبتابو روشن كردم و ... منتظر شدم تا بالا بياد ... وقتي كه لود شد و مي خواستم صفحه رو باز كنم... صدايي شنيدم ... جانان بود كه داشت غر مي زد ... اومد تو هال و با حالت حق به جانب گفت ماماني...! كجا رفتي؟؟؟ بيا بخواب! بيا! هيچي ديگه خاموش كردم و رفتم مث يه بچه خوب كنا...
نویسنده :
مامان شیرین
11:59